تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
اس ام اس
و آدرس
asresms.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
فال حافظ
قالب های نازترین
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است
خدا نگهدار ای مظلوم ترین فصل ها
ما را ببخش
سرمایت را دیدیم
پاکی و سپیدیت را نه
دلگیری می دانم
یک رنگیت را ارج ننهادیم و
غرق چند رنگی بهار شدیم
ما انسانها همینیم
یک رنگها را دوست نداریم
مبهوت و غرق رنگها ی پر ریا می شویم
ما راببخش
ندانستیم
آب رنگ، نقاشی بهاررا از قطرات برف و باران تو
توان کشیدن دارد
ما راببخش
عطر گل یخ را
که عطر آگین وجود توست
فراموش کردیم
خدا نگه دار فصل تنهای من
می دانم سال دیگر می آیی
بعد از اشک ریزان پاییز
به پیشواز
نه عیدی داری و نه عیدانه ای
ما را ببخش
که ندانستیم
اگر هیزمی روشن می کند گرمایی را در خانه مان
این گرما مدیون حضور توست
آدم برفی مهربان با تو معنا می گیرد،
آغوش گرم، با تو تصویر میشود.
ما را ببخش
و خدا نگه دار
مظلوم ترین فصلها
زمستان
وصیت نامه وحشی بافق
روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــي انــــگور کنيـــــد
مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد
بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ
جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد
روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد
روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از اين دار برفــــت
یه پرستار استرالیایی بزرگترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدمها مشترک بوده منتشرکرده
اولین حسرت: کاش جراتاش رو داشتم اون جوری زندگی میکردم که میخواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن
حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمیکردم
حسرت سوم: کاش شجاعتاش رو داشتم که احساساتام رو به صدای بلند بگم
حسرت چهارم: کاش رابطههام رو با دوستام حفظ میکردم
حسرت پنجم: کاش شادتر میبودم
|
اینم سفره هفت سین آماریست ها
قدرت بیان
جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان پس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت: یک لحظه منتظر باش میروم یک روزنامه بخرم.
پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت. در حالی که غرغر میکرد، با ناراحتی خودش را روی صندلی انداخت.
جک از او پرسید: چی شده؟
جان جواب داد: به روزنامه فروشی رو به رو رفتم. یک روزنامه صبح برداشتم و ده دلار به صاحب دکه دادم،منتظر بقیه پول بودم،اما او به جای این که پولم را برگرداند، روزنامه را هم از بغلم درآورد و به من گفت الان سرم خیلی شلوغ است و نمیتوانم برای کسی پول خرد کنم.
فکر کرد من به بهانه خریدن یک روزنامه میخواهم پولم را خرد کنم ،واقعم عصبانی شدم
جان در تمام مدت خوردن صبحانه از صاحب روزنامه فروشی شکایت میکرد و غر میزد که او مرد بی ادبی است
جک در حالی است که دوستش را دلداری میداد، حرفی نمیزد.
بعد از صبحانه به جان گفت که یک لحظه منتظر باشد، و بعد خودش به همان روزنامه فروشی رفت.
وقتی به آنجا رسید، با لبخندی به صاحب روزنامه فروشی گفت: آقا، ببخشید، اگر ممکن است کمکی به من کنید، من اهل اینجا نیستم. میخواهم نیویورک تایمز بخرم اما پول خرد ندارم، فقط یک ده دلاری دارم. معذرت میخواهم، میبینم که سرتان شلوغ است و وقتتان را میگیرم.
صاحب روزنامه فروشی در حالی که به کارش ادامه میداد یک روزنامه به جک داد و گفت: بیا، قابل نداره ،هر وقت پول خرد داشتی پولش را به من بده.
وقتی که جک با غنیمت جنگی اش برگشت، جان در حالی که از تعجب شاخ در آورده بود پرسید: مگر یک نفر دیگر به جای صاحب روزنامه فروشی در آنجا بود؟
جک خندید و به دوستش گفت: دوست عزیزم، اگر قبل از هر چیز دیگران را درک کنی به آسانی میبینی که دیگران هم تو را درک خواهند کرد ولی اگر همیشه منتظر باشی که دیگران درکت کنند خوب، دیگران همیشه به نظرت بی منطق میرسند اگر با درک شرایط مردم از آنها تقاضایی بکنی به راحتی برآورده میشود.
دست کسی رو که دوست داری رو بگیر
دختر کوچولو و پدرش از رو پلي مي گذشتن.
پدر يه جورايي ميترسيد، واسه همين به دخترش گفت: عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.
دختر کوچيک گفت: نه بابا، تو دستِ منو بگير.
پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد: چه فرقی میکنه؟
دخترک جواب داد: اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي برام بيوفته، امکانش هست که من دستت را ول کنم.
اما اگه تو دست منو بگيري، من با اطمينان ميدونم هر اتفاقي هم که بيفته، هيچ وقت دستم رو ول نميکني.
در روابط دوستانه، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست؛ به عهد و پیمانهاش هست.
پس
دست کسی رو که دوست داری بگیر،به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رو بگیره.....
طنز - پنج سوال که بهتره زن ها از مردها نپرسند
پنج سوال مهم در زندگی زناشویی
بر اساس یه تحقیق، ۵ سوال وجود داره که زنها بهتره از مردها نپرسند!
چون اگه جوابهاشون مبنی بر حقیقت داده بشه شر به پا میشه!!...
این ۵ سوال عبارتند از
به چی فکر می کنی؟...
آیا دوستم داری؟...
آیا من چاقم؟...
به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟...
اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟
برای مثال:
به چی فکر میکنی؟
جواب مورد نظر برای این سوال اینه: “عزیزم! از
اینکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم! داشتم به این فکر میکردم که تو چقدر
زن خوب و دوست داشتنی و متفکر و با شعور و زیبایی هستی و من چقدر خوشبختم
که با تو زندگی می کنم.“... البته این جواب هیچ ربطی به موضوع مورد فکر
مرد نداره! چون مرد داشته به یکی از موارد زیر فکر میکرده:
الف) فوتبال
ب) بسکتبال
ج) چقدر تو چاقی!
د) چقدر اون دختره از تو خوشگلتره!
ه) اگه تو بمیری پول بیمه ات رو چطوری خرج کنم؟
یه
مرد در سال ۱۹۷۳ بهترین جواب رو به این سوال داده... اون گفته: “اگه می
خواستم تو هم بدونی به جای فکر کردن، دربارهش حرف میزدم!“...
آیا دوستم داری؟
جواب مورد نظر این سوال “بله“ است! و مردهایی که محتاطترند میتونن بگن: “بله عزیزم!“... و جوابهای اشتباه عبارتند از:
الف) فکر کنم اینطور باشه!
ب) اگه بگم بله، احساس بهتری پیدا میکنی؟
ج) بستگی داره که منظورت از دوست داشتن چی باشه!
د) مگه مهمه؟!
ه) کی؟... من؟!
آیا من چاقم؟
واکنش صحیح و مردانه نسبت به این سوال اینه که با
اعتماد به نفس و تاکید بگین “نه! البته که نه!“ و به سرعت اتاق رو ترک
کنین!... جوابهای اشتباه اینها هستند:
الف) نمیتونم بگم چاقی... اما لاغر هم نیستی!
ب) نسبت به چه کسی؟!
ج) یه کمی اضافه وزن بهت میاد!
د) من چاقتر از تو هم دیدم!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم به بیمهات فکر میکردم!
به نظر تو، اون دختره از من خوشگلتره؟
“اون دختره“ در اینجا میتونه
یه دوست قبلی یا یه عابر که از فرط زل زدن به اون تصادف کردین و یا
هنرپیشه یه فیلم باشه... در هر حال جواب درست اینه که: “نه! تو
خوشگلتری!“... جوابهای غلط عبارتند از:
الف) خوشگلتر که نه... اما به نحو دیگهای خوشگله!
ب) نمیدونم اینجور موارد رو چطوری میسنجند!
ج) بله! اما مطمئنم تو شخصیت بهتری داری!
د) فقط از این بابت که اون جوونتر از توست!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم راجع به رژیم لاغریت فکر میکردم!
اگه من بمیرم تو چیکار میکنی؟
جواب صحیح: “آه عزیزترینم! در حادثه
اجتناب ناپذیر فقدان تو، زندگی برام متوقف میشه و ترجیح میدم خودمو زیر
چرخ اولین کامیونی که رد میشه بندازم!“... این سوال، همونطور که توی
گفتگوی زیر میبینین، ممکنه از سوالهای دیگه طوفانیتر باشه!...
زن: عزیزم... اگه من بمیرم تو چیکار میکنی؟
مرد: عزیزم! چرا این سوالو میپرسی؟ این سوال منو نگران میکنه!
زن: آیا دوباره ازدواج می کنی؟
مرد: البته که نه عزیزم!
زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟
مرد: معلومه که دوست دارم!
زن: پس چرا دوباره ازدواج نمیکنی؟
مرد: خیلی خب! ازدواج میکنم!
زن (با لحن رنجیده): پس ازدواج میکنی؟
مرد: بله!
زن (بعد از مدتی سکوت): آیا باهاش توی همین خونه زندگی میکنی؟
مرد: خب بله! فکر کنم همین کار رو بکنم!
زن (با ناراحتی): بهش اجازه میدی لباسهای منو بپوشه؟
مرد: اگه اینطور بخواد خب بله!
زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم میکنی و عکسهای اونو به دیوار میزنی!
مرد: بله! این کار به نظرم کار درستی میاد!
زن (در حالی که این پا و اون پا می کنه): پس اینطور... حتما“ بهش اجازه میدی با چوب گلف من هم بازی کنه!
مرد: البته که نه عزیزم! چون اون چپ دسته!!!
س ام اس های غمگین جدید و دل شکسته
زندگی غمکده ای بیش نبود / بهر ما جز غم و تشویش نبود
به کدام خاطره اش خوش باشم / که کدام خاطره اش نیش نبود . . .
ادامه در لینک زیر
.
.
.
چه سخته در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن . . .
.
.
.
ساکنان دریا پس ار مدتی صدای امواج را نمیشنوند
چه سخت است قصه عادت . . .
.
.
.
روزگاری جاده ای بودم غرق تردد ، جاده ای که از رفت و آمد لحظه ای خالی نمیشد
من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم ، عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهائی خود . . .
.
.
تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی
دلم می پاشد ازهم بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابراست
که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی
به ما تا میرسی کج می کنی یکباره راهت را
ز ناچاریست، گرهم صحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگی هایت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سیب غزل هایم گریزی نیست
تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی
اي دل حريف اين همه ماتم نمي شوي
بيچاره تر منــــــــــم كه تو آدم نميشوي
بار فراق دوســـــــت اگر بر سرت نهند
چون چوب
اي دل حريف اين همه ماتم نمي شوي
بيچاره تر منــــــــــم كه تو آدم نميشوي
بار فراق دوســـــــت اگر بر سرت نهند
چون چوب خشك ميشكني خم نمي شوي
چون شمع ِ سرگداختــــــــه اي در تعجبم
با ازدياد شعــــــــــــــله چرا كم نميشوي
هر شب دعا كنم كه شــوي سر به راه تر
آخر چرا اسير دعــــــــــــــايم نمي شوی
خشك ميشكني خم نمي شوي
چون شمع ِ سرگداختــــــــه اي در تعجبم
با ازدياد شعــــــــــــــله چرا كم نميشوي
هر شب دعا كنم كه شــوي سر به راه تر
آخر چرا اسير دعــــــــــــــايم نمي شوی
به نسیمی همه راه به هم میریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد
سنگ در برکه میاندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و ناگاه به هم میریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه، یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد
ذهن را درگیر با عشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدنهای آهو ناز کردن های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت روی خاک خالی کرد و رفت
آرزویم با تو بودن بود کوشیدم ولی
واقعیت را به من تقدیر حالـــــــــــی کرد و رفت
پروانه چو بر روی تو بنشست دلم ریخت
چون باد به گیسوی تو زد دست دلم ریخت
من عکس تو را بر رخ آن ماه کشیدم
چون شب به گل روی تو دل بست دلم ریخت
دیشب به تو گفتم که مرا جز تو کسی نیست
گفتی که مرا جز تو کسی هست دلم ریخت
گفتی که تو را با نگهی مست کنم مست
پیمان بشکستی نشدم مست دلم ریخت
من قصه ی خود را به گل آینه گفتم
وقتی که چو من آینه بشکست دلم ریخت
پروانه ی دشت آینه دار گل ما بود
چون از سر گلبرگ چمن رست دلم ریخت
رفتن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها
دل از اینهاست که تنهاست نه از فاصله ها
گرچه دیگر همه جا پر زجدایی شده است
مشکل از طاقت دل هاست نه از فاصله ها
نقش کم رنگ سرابی که گذر گاه من است
شاید از چشم تو پیداست نه از فاصله ها
همه درها شده بستــــــه ز غم فاصله ها
زخم هر عشق ز درهاست نه از فاصله ها
گرچه دیگر همه کس سرد شده اند، این یکبار
این همه درد نه از ماست نه از فاصله ها
-ان روز تمام اسمان نیلی بود،بر دوش علی بیعت
تحمیلی بود،وقتی ثمر باغ فدک قسمت شد،ای وای
که سهم فاطمه سیلی بود.
۲-خانه را کاشانه ماتم مکن،فاطمه پشت علی را خم مکن،
فاطمه دار وندار من تویی،در حقیقت ذوالفقار من تویی،
فاطمه مگذار غم پیرم کند،داغ سنگینت زمین گیرم کند.
۳-فاطمه بانوی فخر هر زن است،هر دل با ذکر نامش گلشن
است،روح تاریک همه سر گشتگان،در شعاع نور عشق
روشن است.
۴-پرستوی مهاجرم چرا زلانه میروی،اگر زلانه میروی چرا
شبانه میروی،قرار من،شکیب من،مهاجر غریب من،
فدای غربتت شوم که مخفیانه میروی،حیات جان،
امید دل،علی بود ز تو خجل،که با کبودی بدن،ز تازیانه
میروی.
۵-این روز ها که مادرمان بین بستر است،دل بیشتر
هوائیه دیدار دلبر است،این روز ها که یاس علی خمیده
است،دل بیشتر برای ظهورت تپیده است.
شهادت حضرت زهرا (س) بر تمام شما دوستان عزیز
تسلیت باد.
((خانه دوست کجاست؟))در فلق بود که پرسید سوار.
اسمان مکثی کرد
.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به
تاریکی شن ها بخشید.وبه انگشت نشان داد
سپیداری و گفت
:
((نرسیده به درخت،
کوجه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در ان عشق به اندازه ی پر های صداقت
ابی است.
می روی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ،سر
بدر می ارد،پس به سمت گل تنهایی می پیچی
.
دو قدم مانده به گل،پای فواره ی جاوید اساطیر
زمین می مانی و تورا ترسی شفاف
فرا میگیرد
.
در صمیمیت سیال فضا،خش خش برگی می شنوی
کودکی میبینی رفته از کاج بلندی بالا،جوجه
بردارداز لانه ی نور و از او می پرسی؟
خانه ی دوست کجاست.)) (سهراب سپهری)
سلام دوستان عزیز امیدوارم در امتحان هاتون موفق
بوده باشید وانشاالله تابستون خوبی رو شروع
کنید.ماه رجب رو هم به همه ی شما تبریک
میگم انشاالله بتونیم از این ماه رجب خوب
بهره ببریم
از حرا ایات رحمان رحیم امد پدید
.
با نخستین حرف،قران کریم امد پدید
.
صوت اقرا باسم ربک می رسد بر گوش و جان
.
یا که از غار حرا خلق عظیم امد پدید
.
گوئی که ز صخره ها صدا می اید
اوای خوش خدا خدا می اید
ای خسته دلان منتظر گوش دهید
اوای محمد(ص)از حرا می اید
.
امشب همه نیلوفران مشتاق روی دلبرند
...
جمع شقایق ها همه مست می پیغمبرند
..
امشب تمام قدسیان مهمان بزم سرمدند...
جمع ملائک تا سحر مشغول ذکر احمدند
...
سرزمین مکه هم در ناز شد
.
از حرا درهای رحمت باز شد
.
صبح میلاد کلام الله شد
.
مصطفی امشب رسول الله شد
.
عید مبعث رو به همه شما دوستان تبریک عرض می کنم
.
از این که چند وقتی نبودم و نتونستم به نظراتون جواب
بدم عذر خواهی می کنم.
کشتی نساز ای نوح،طوفان نخواهد امد
بر شوره زار دل ها
نخواهد امد/شاید به شعر تلخم
خرده بگیری اما/جایی که سفره
خالی است،ایمان نخواهد امد/باید کلاس اول،
این شعر می سرودند
ان مرد تا نیاید،باران نخواهد امد.
مهدی جان سوالی ساده دارم از حضورت/من ایا زنده ام وقت
ظهورت؟/اگر که امدی من رفته بودم/اسیر ماه،و سال و هفته
بودم/دعایم کن دوباره جان بگیرم/بیایم در رکاب تو بمیرم
.
شاید ان روز که سهراب نوشت :تا شقایق هست زندگی
باید کرد،خبر از دل پر درد یاس نداشت.باید اینجور نوشت
:
هر گلی هم باشد،چه شقایق چه گل پیچک و یاس،تا
نیاید مهدی،زندگی دشوار است
.
ای منتظران گنج نهان می اید/ارامش جان عاشقان می اید
/
بر بام سحر طلایه داران ظهور گفتند که صاحب الزمان می
اید.
بر خیز که حجت خدا می اید/رحمت ز حریم کبریا می اید
/
از گلشن عسکری گذر کن که سحر،بوی گل نرگس از
فضا می اید.
سلام به دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه
.
من از همه دوستانی که به وب من سر میزنن و نظرات
خودشونو می گن ممنونم لطفا همه برای سلامتی اقا امام
زمان یه صلوات بفرستین.
۱ـ باز امشب حق صدایم کرده است/وارد مهمانسرایم کرده
است/با همه نقصی که در من بوده است/باز هم او دعوتم
بنموده است.
۲ـ بر سینه بیتاب شده تاب نیامد/ظلمت همه جا پر شده
مهتاب نیامد./خواهم ز خدا مهدی موعود بیاید/ماه رمضان
امد و ارباب نیامد.عطر ماه خدا گوارایتان.
۳ـ بوی رمضان و مقدمش بوسیدم.در رهگذرش طبق طبق
گل چیدم.من با چه زبان شکر بگویم که به چشم.
یک بار دگر ماه خدا را دیدم.
۴ـاستشمام عطر خوشبوی رمضان از پنجره ی ملکوتی
شعبان گوارای وجودتان.
۵ـ ای دوست بهار بی خزان را دریاب،هنگام سحر حال
اذان را دریاب،یک ماه عبادت کن ویک سال صفا،مهمانی
ماه رمضان را دریاب.
ماه مبارک رمضان،بهار قران،ماه عبادتهای عاشقانه،
نیایشهای عارفانه،و بندگی مخلصانه را به همه ی
شما دوستان عزیز تبریک عرض می کنم.التماس دعا.
در دستانم دو جعبه دارم که خدا آنها را به من
هدیه داده است.
او به من گفت: غمهایت را در جعبه سیاه و
شادی هایت را در جعبه طلایی جمع کن. من نیز
چنین کردم و غمهایم را در جعبه سیاه ریختم و
شادی هایم
را در جعبه طلایی! با وجود اینکه جعبه طلایی
روز
به روز سنگین تر می شد اما از وزن جعبه سیاه
کاسته می شد! در جعبه سیاه را باز کردم و با
تعجب دیدم
که ته آن سوراخ است!!! جعبه را به خدا نشان
دادم و گفتم : پس غمهای من کجا هستند؟!
خداوند
لبخندی زد و گفت: غمهای تو اینجا هستند،
نزد من
از او پرسیدم: خدایا، چرا این جعبه طلایی
و این جعبه
سیاه سوراخ را به من دادی؟ و خدا فرمود: بنده
ی عزیزم، جعبه ی طلایی مال آنست که قدر
شادیهایت
را بدانی و جعبه سیاه، تا غمهایت را رها کن.
یک هنر آموز توانا روزی از خیابانی می گذشت که در یکی از تماشاخانه های آن نمایشی از استادش لاوسکی بر روی
صحنه رفته بود و جمعیت زیادی به صف ایستاده بودند تا این اثر را تماشا کنند او با حسرت این منظره را نگاه میکرد و در
میان صف چشمش به استادش افتاد که آرام ایستاده بود تا به همراه جمعیت اثر خویش را ببیند و از نظرات آنان آگاه شود
پیش رفت و به استاد خویش گفت : استاد شما اطلاع دارید که که من جزو بهترین شاگردان شما هستم ، اما تعجب میکنم که
چرا مردم برای تماشای نمایشنامه های شما صف می کشند اما به کارهای من اهمیتی نمی دهند؟! لاوسکی که میخواست
عملا به شاگرد خود درسی بیاموزد ، از او پرسید : فلانی کالسکه ای را که دقایقی پیش از اینجا گذشت دیدی؟
بله
- دقت کردی که یک چرخ آن کالسکه شکسته بود؟
- نه.
- زنی را که سوار کالسکه بود و دختر بچه ای را که کنار خود خوابانده بود دیدی؟
- بله.
- متوجه شدی که او در حقیقت بچه نبود و یک عروسک بود؟
- راستی استاد؟ متوجه نشدم.
-
فهمیدی که یکی از چشمان آن عروسک را نیز در آورده بود؟
- نه حواسم به چشم او نبود.
- آیا خنجر تیز را بر روی سینه عروسک دیدی ؟
- نه او را ندیدم.
- و در مشاهده ی چشمان زن دقت کردی که یکی از آنها مصنوعی بود؟
- متوجه نشدم.
لاوسکی پی در پی سوالاتی را از شاگرد خویش می پرسید تا میزان دقت او را آزموده و یک پرده از شخصیت درونی او ر
ا که تاکنون از دید خود شاگرد پنهان بود به او نشان دهد. او از عهده پاسخ به سوالات لاوسکی بر نیامد و با طرح هر
سوالی بر میزان شرمندگی اش افزوده می شد. لاوسکی گفت
:
پسرم من و تو یک تفاوت عمده داریم تو نگاه میکنی در حالیکه من به تماشا می ایستم نمایشنامه های من با عنایت به همین
جزییات تدوین می شوند جزییاتی که مردم در زندگی خویش با آن سر کار دارند و برایشان مهم است و اما تو به آنها توجه
نمیکنی
.
شاگرد سر در گریبان فکر میکرد که استادش پنجره ای از یک حقیقت بزرگ برای او گشوده بود اما او اینها را از کجا می
دانست؟
- استاد ماجرا چیست؟ اینها که گفتی ریشه در افسانه داشت یا واقعیت ؟
لاوسکی لبخندی زد و گفت : زن کالسکه سوار سالها با عاشق و دلباخته ی خود زندگی میکرد در حالیکه این یک عشق یک
طرفه بود و زن نیز در تمام این سالها عاشق و دلباخته ی کس دیگری بوده است برای همین به شوهر خود بی محبتی
میکرده است. عاقش دلداده (شوهرش) روزی راز و رمز این همه بی مهری او را می پرسد و او ماجرا را برای شوهرش
می گوید. عاقش که از معشوق خود انتظار چنین چیزی را ندارد خنجری بر می دارد و چشم او را از کاسه در می آورد .
پس از اینکار زن سر به جنون می گذارد ، عروسکی بر می دارد و کاری را که مجنون شیدا با او کرده با عروسکش می
کند. به جای آن که خویشتن را به خاطر بی وفایی اش ملامت کند از عروسک انتقام میگیرد و با خنجری چشم عروسک را
در می آورد ، خنجر را روی سینه عروسک می گذارد و با کالسکه این سو و آن سوی شهر می رود . از مجنونی شکست خورده و ناکام جز این انتظاری هست؟
شاگرد سراپا گوش است نقطه ی شگفتی که بعدها برای او روشن می شود و بر تمام این تراژدی پرتو می افکند این است که
از راز این زن کالسکه سوار هیچکس جز استادش در شهر خبر نداشت و استادش راز آن زن را فقط با توجه به جزییات
فهمیده بود نه از زبان کسی.
عقل و شور شما سکان و بادبان های روح به
دریا روندگی تان است.
اگر بادبان ها به باد یاسکان به آب رود،
به هرز می روید،یا در میان دریا
سرگردان می مانید.میان تپه زاران،
هنگام که در سایه سار خنک
سپیداران سپید می نشینید،
و در آرامش سکوت کشتزارهای دور و چمنزاران
انبازید،آنگاه رخصت دهید جانتان در سکوت بگوید:
"تشرف خداوندگار بر عقل".و هنگام که می توفد
طوفان،و باد زورمند جنگل را می لرزاند و تندر
و آذرخش عظمت آسمان را می نماید-آنگاه
رخصت دهید جانتان در هیمنه بگوید:
"تشرف خداوندگار بر شعور". من نمیتوانم
بیاموزم شما را که چگونه با کلمات به نیایش
باستید،خداوند شنونده کلمه هایتان نیست
جز آنگاه که او خود آن ها را به لبهایتان می خواند.
و من نمیتوانم نیایش دریاها،جنگل ها و کوهساران
بیاموزمتان.اما شما زادگان کوهساران،جنگلها
و دریاهارا نیایش آن ها را میتوانید در جان هاتان
بیابید.اما اگر به خلموش نای شب گوش فرا دهید
آن ها رامی شنوید که در سکوت لب گشاید.
خداوندگارا که سرشت پر وبال مایی این اراده
که در ما اراده می کند
این آرزوی توست که در ما آرزو می کند
این تمنا در ما ازآن توست که شبهای مارا ازآن توست
به روز هایی که از آن تو نیز هستند می گرداند.
ما را یارای تمنای چیزی از تو نیست زیرا به نیاز های ما
واقفی پیش از آن که در ما زاده شوند
تو نیاز مایی و با بخشش بیش از خویش
همه چیز به ما عطا کردی
پس ای بزرگوار دوباره همه چیز را به ما عطا کن.
سلام به دوستان عزیز می خوام این دفعه از سفرم به مناطق جنگی بگم
آخه ما رو از طرف مدرسه بردن مناطق جنگی اینم شرح سفرمون که
با بچه ها رفتیم هر کس خواست می تونه توی ادامه مطلب بخونه
بهار موسم گل و بلبل و فصل محبوب بسیاری از شاعران است
شاعر هم كه نباشی، هوای لطیف بهار و شاخههای پرشكوفه،
فكر نوشتن را به سرت می اندازد
و برای دل خودت هم كه شده، دفترت را غرق خطخطی میكنی
.
بهار، محدود به مرزها
نیز نمیشود. درست است كه ما
ایرانیها به شكل مشخص و با مراسم
خاص، آمدن این فصل زیبا را جشن میگیریم، اما شاعران
نقاط دیگر دنیا نیزشعرهای
بسیاری در ابراز علاقه به فصل شكفتن سرودهاند.
سلام پیشاپیش سال نو رو بهتون تبریک میگم انشا الله در سال 91
به تمام ارزوهایی که دوست دارین برسین و سر سفره هفت سین ما رو هم دعا کنید
در ضمن امیدوارم تو این سال امام زمانمونم بیاد و امسال سالی باشه که یوسف زهرا
امام زمانمون بیاد
به چه دل خوش كرده اي تو؟؟؟..... تكاندن برف از شانه آدم برفي....؟؟؟
معلم
برای سفید بودن برگ نقاشی ام
تنبیهم کرد
و همه به من خندیدند
امامن خدایی را کشیده بودم که
همه می گفتند
:دیدنی نیست
پیاده م
و
تمام نوشته ها را
جا گذاشته ام
روی نیمکت قطاری که
دیگر نمی ایستد
Copyright © 2008 All rights reserved © Power By: NOA™